عاشق شده بودم. عاشق یکی که هیچ صنمی باهم نداشتیم. او شیعه بود، من سنی. او اهل شیلی من در غزه. تازهمسلمانِ شیلیایی آس و پاس. میدانستم دیوانگی است. حماقت محض. مثل قماربازی که همه دار و ندارش را ریخته روی دایره. اما دلم گیر بود. دوستش داشتم. نمیدانم چرا!
…برگشتم بدون خلیل. تمام راه چشمم به خورشیدی بود که داشت غروب میکرد؛ مثل زندگی من. مثل آرزوهای من. مثل آرزوهای خلیل. مسجد شیعیان در شیلی. تبلیغ در آمریکای لاتین. ساختن خانه در فلسطین. گُر و گُر بچهآوردن. زمزمه کردم زیر لب «وطن روز را آغاز کن. محبوب من آواز روز را دوست دارد!»
کتاب «تاوان عاشقی» عاشقانهای است پر التهاب از زندگانی «آلا» از غزه و «خلیل» از شیلی که زندگی این دو در وسط جنگ هشت روزه غزه و اسرائیل به هم گره میخورد.
توضیح از سایت