کتاب در میان سرخپوست ها، تلاشی است برای نشان دادن زحمات گروه اعزامی جنبش عدالتخواه دانشجویی به کنفرانس بینالمللی «تغییرات آب و هوا و حقوق مادر زمین» در بولیوی. در این کتاب مجموعه خاطراتی را از هیئت اعزامی به بولیوی میخوانیم. همچنین مقالاتی که به کمک آنها فضای آمریکای لاتین و نقش آنها را در مناسبات بینالمللی نشان دهد و اشتراک ایران و کشورهای آمریکای لاتین را مطرح میکند، ضمیمه شده است.
جنبش عدالتخواه دانشجویی، از اتحادیههای دانشجویی ایران است که با رویکرد کلی عدالتخواهی، انتقاد و مطالبهگری از مسئولین و نهادها تشکیل شده است و در تلاش برای رفع مشکلات و معضلات سیاسی و اجتماعی است. این اتحادیه فعالیتهای بسیاری را از زمان تشکیلشان تا حال حاضر انجام دادهاند. از جمله این فعالیتها سفر سه نفر از نمایندگان این جنبش به بولیوی بود که در سال ۱۳۸۹ انجام گرفت و در این کتاب شرحش را میخوانیم در طبقە دوم سفارت، اتاقی است که آن را در اختیار من قرار میدهند. قرار است شب را در لاپاز بمانیم و صبح به سمت کوچابامبا حرکت کنیم. دلهرههایم خیلی کمتر شده و قرارگرفتن در فضای سفر به من آرامش داده است. اولین تماس را با خانواده میگیرم. دفتر خاطراتم را بیرون میآورم و شروع به نوشتن خاطرات این روز طولانی میکنم. آقای موسوی سفارش کردهاند نخوابیم، چون تا صبح زمان کمی مانده و ممکن است بیدار نشویم. یادداشتهایی را که همراهم آوردهام و به موضوع کنفرانس مربوط میشود، دوباره مرور میکنم. ساعت را که به وقت بولیوی تغییر دادهام نگاه میکنم. از چهار گذشته است. نمازم را در اتاقم میخوانم. کمی قرآن میخوانم و از خدا میخواهم که توفیق بدهد تأثیری داشته باشیم.
روسریهایم را نگاه میکنم و از بین آنها همانی را که روشنتر است انتخاب میکنم؛ زمینە سفید با توپهای کوچک مشکی. معیار انتخابم این است که پوششم تیره نباشد. چادرم را سر میکنم و پایین میروم. آقای موسوی و مفتاح هم هستند. اولین گزارشمان گروه اعزامی از ایران از سفر را در همان سفارت مینویسیم و ارسال میکنیم. در حال حاضر در بولیوی، قلب آمریکای لاتین حضور دارد.
یکی از کارمندان سفارت برایمان صبحانه میآورد؛ نان، پنیر، چای، مربا و کره. زمان کمی میگذرد که رانندە سفارت با همان ماشین دنبالمان میآید تا ما را به ترمینال برساند. مقصد بعدی کوچابامبا، محل برگزاری کنفرانس است. راننده بین راه توضیح میدهد که بولیوی چهار پایتخت دارد. سوکره که نامش در قانون اساسی آمده است. لاپاز پایتخت سیاسی و حکومتی روز، کوچابامبا هم پایتخت فرهنگی و دانشگاهی. سانتا کروز پایتخت اقتصادی و شهری نفتخیز است.
همزمان که به صحبتهای راننده گوش میکنم، به خیابانها هم نگاهی میاندازم. اولین چیزی که در لاپاز توجهام را جلب میکند، خانههای زردرنگ، مغازههای کوچک شبیه مغازههای ایران و پوشش زنان است. بیشتر زنان که صورتهای گرد سر خرنگ، قدهای کوتاه و هیکلهای درشتی دارند، بلوز آستین بلند و پوشیده و دامن بلند و پرچین چندتکه رنگی و شاد به تن دارند. روسریهای سنتی سه گوشه و بلندی دور گردن انداخته و جلوی گردن گره زدهاند. گاهی این روسری سه گوش جای خود را به شالهای ضخیم با راهراههای رنگی میدهد که بعدا متوجه میشوم از صنایع دستی معروفشان است. موهای سیاه زغالی و پرحجمشان را در دو طرف بافته و آویزان کرده و کلاهی روی سر گذاشتهاند. احساس میکنم پوشش سختی است. تکرار آنهمه جزئیات، آنهم هر روز، باید کار دشواری باشد. راننده توضیح میدهد که لاپاز ساختار سنتی خود را حفظ کرده و مردم همچنان زندگی بومی و پوشش سنتی دارند.