یکی از مهمترین نمایش نامه های معروف بهرام بیضائی است که سندباد و ملاحانش به شهر خود بازمیگردند. اما همه چیز شهر عوض شده و حتی پول سندباد و همراهانش نیز از رواج افتاده. ایشان درمییابند که هزار سال از وقتی که شهر را ترک کرده بودند گذشته است. سپس سندباد در حضور مردمی که میپندارند به تماشای یک نمایش نشستهاند، سرگذشت خود و حکایت هفت سفری که رفته را روایت و بازی میکند. سندباد در سفر اول برای تجارت به چین میرود و در آنجا دل به دختر خاقان چین میبندد. در سفر دوم او به خواستگاری دختر خاقان دوباره به چین برمیگردد. اما معشوق خود را مرده مییابد. از این پس سندباد به جستجوی خوشبختی به همه جای جهان سفر میکند و در این راه بسیاری از ملاحان و همراهان خود را به کشتن میدهد، اما با دست خالی باز میگردد. اکنون پس از هزار سال سرگردانی، صحنه روایت به دادگاه سندباد نیز تبدیل شده. او متهم است که با وجودی که در شهر خود جنگ بوده و او میتوانسته با شمشیر خود برای مردم شهرش چاره ساز باشد، پی خیالی واهی به سفرهایی دست زده که حاصلی جز به کشتن دادن همراهانش نداشته است. در پایان روایت، سندباد آمادهی رفتن به سفر هشتم، سفر مرگ، میشود.