«سفرنامه مادام دیولافوآ» عنوان کتابى است که توسط یک محقق و مستشرق فرانسوى به رشته تحریر درآمده و به فارسى ترجمه شده است. در این سفرنامه، ستایشى از مولاى متقیان، على ابن ابیطالب(علیه السلام) به عمل آمده که از یک فرد غیرمسلمان، جاى تأمّل دارد.
براى برطرف شدن این شبهه که مبادا مترجم کتاب چیزى بر آن افزوده باشد به متن اصلى مراجعه و مجدداً جملات مذکور از زبان فرانسه به فارسى ترجمه شد.1 پیش از بیان این جملات، لازم است براى آشنایى بیش تر با اثر مذکور و نویسنده آن، معرفى کوتاهى از این کتاب به عمل آید.
عنوان اصلى کتاب سرزمین پارس (کلده و شوش)2 مى باشد. متن اصلى به زبان فرانسوى است و در سال 1887 میلادى در فرانسه به چاپ رسیده است. تعداد صفحات کتاب 739 صفحه همراه با فهرست الفبایى موضوعى و فهرست تصاویر است. محتواى کتاب حاصل یادداشت هاى خانم دیولافوآ، همسر دانشمند آقاى مارسل دیولافوآ، مهندس و باستان شناس فرانسوى مى باشد که در دهه 1880 سفر خود را از بندر مارسى در جنوب فرانسه آغاز نموده، پس از عبور از دریاى مدیترانه و ترکیه و قفقاز به ایران و عراق آمده، سپس از طریق راه آبى خلیج فارس و دریاى عرب و دریاى سرخ و دریاى مدیترانه، به فرانسه بازگشته اند.3 نقشه مربوط، مسیر این سفر را نشان مى دهد.4
این کتاب که نشان ملى لژیون دونُر (Legion Dhonneur) فرانسه را به خود اختصاص داده است5، توسط آقاى بهرام فرهوشى، با عنوان سفرنامه مادام دیولافوآ (ایران و کلده) ترجمه شده است.6 این سفرنامه داراى اطلاعات فراوانى از اوضاع اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و سیاسى ایران ـ همچون نحوه اداره کشور توسط زمامداران قاجار، آداب معاشرت و عادات و رسوم مردم، نوع خوراک و پوشاک آن ها، ویژگى هاى معمارى و خصوصیات کالبدى شهرهایى مانند تبریز، قزوین، قم، اصفهان، شیراز و اوضاع و احوال اقلیت ها و مانند آن ها مى باشد و بدین لحاظ، یکى از منابع ایران شناسى در اواخر قرن نوزدهم به شمار مى رود.
از ویژگى هاى این اثر، تصاویر و نقاشى هایى است که توسط این زوج هنرمند تهیه شده و تعداد آن ها بیش از سیصد مورد است. این تصاویر و نقاشى ها چشم اندازهایى را از مساجد، کلیساها، خیابان ها، آب انبارها، کاروان سراها، اجتماعات و حتى چهره و پوشاک اقشار مختلف مردم ارائه مى دهد که از طریق آن ها مى توان تصویر روشنى از ایران آن زمان به دست آورد. به عنوان نمونه، طرّاحى چشم انداز بغداد، از صفحه 562 متن اصلى ارائه گردیده است.
خانم دیولافوآ، تنها گزارش گر سفر نبوده است. بلکه در ارتباط با مسائل مختلف، اظهارنظرهایى نموده که حاکى از اطلاعات وسیع وى درباره تاریخ و فرهنگ ایران و سایر نقاطى است که در مسیر وى سفر قرار داشته است. به عنوان نمونه، هنگامى که به خرابه هاى تیسفون رسیده، ضمن مقایسه آن با شهر یونانى سلوسى که در مجاورت تیسفون قرار داشته است، از این که کاخ شاهان ایرانى، آشیانه کلاغان شده است ابزار تأسف نموده، خطاب به «باربد» مى نویسد: “اى شاعر، چنگ خود به دست گیر و آن را با اشعار دلپذیرت هماهنگ ساز و پیش از آن که انگشتان خود را قطع کنى و سازت را بسوزانى، براى آخرین بار در مقابل این کاخ ویران، مرثیه سرایى کن.”7 خانم دیولافوآ در این جا 37 بیت از اشعار فردوسى را که مربوط به نوحه سرایى “باربد” براى خسروپرویز است، به زبان فرانسه ذکر کرده است.8
آشنایى نگارنده به تاریخ ادبیات فارسى، محدود به فردوسى نبوده است و بلکه به تناسب مطالب، به بیان احوال و افکار شاعرانى همچون خاقانى، خیام و حافظ پرداخته و ابیاتى از قصیده انورى را نقل کرده است که به دنبال فتنه “غز”ها در خراسان، سروده شده است:
بر سمرقند اگر بگذرى اى باد سحر نامه اهل خراسان به بر خاقان بر…
خبرت نیست کزین زیر و زبر شوم غزان نیست یک پى زخراسان که نشد زیر و زبر…9
وى همچنین به تاریخ سیاسى ایران آشنایى زیادى داشته و در خلال کتاب به بیان تحلیل هایى در این زمینه پرداخته است. سفرنامه دیولافوآ به دلیل توصیف هایى که از اوضاع جغرافیایى ایران و ترکیه و قفقاز و عراق (مانند وضعیت شهرها، راه ها، کشاورزى، سدّ و بندها، فعالیت هاى صنعتى و نظایر آن ها) در اواخر قرن گذشته ارائه داده است، مى تواند به عنوان یکى از منابع جغرافیاى تاریخى نیز محسوب گردد. وى همچنین با تاریخ اساطیرى و پژوهش هاى باستان شناسى، به خصوص در ارتباط با کلده و شوش و آشور و بابل، آشنایى داشته است.
یکى از ویژگى هاى مهم نگارنده کتاب و همسرش، آقاى مارسل دیولافوآ، گرایشات مذهبى آن هاست. خود کلمه دیولافوآ از دو ترکیب “دیو” (Dieu) به معناى خدا و “لافوآ” (Lafoy) به معناى ایمان تشکیل شده است. در سطور زیر که از سفرنامه وى نقل مى گردد، وجود یک روحیه ایمانى، در تعابیر و اصطلاحاتى که به کار رفته است به خوبى نمایان مى باشد. وى به هنگام خروج از ایران و ورود به قلمرو امپراتورى عثمانى در خاک ترکیه، چنین مى نویسد: «پریروز مارسل مى گفت: هنگام مسافرت در ایران من هوش صنعتى و فهم و ادراک و نیروى روحانى و معنوى ایرانیان را مى ستودم ولى از طرز ادارى دولت و اخلاق مردم معمولى شکایت داشتم و آنان را مورد ملامت قرار مى دادم. اکنون مى بینم که خداوند در حین خلق کردن عثمانى ها، نظرش این بوده که من از جداشدن از ایرانیان بى نهایت متأسف شوم. از موقعى که ایران را ترک کرده و قدم به خاک ترکیه گذارده ام، مثل این است که از بهشت بیرون آمده و در جهنم وارد شده ام.»10
اذیت و آزارى که خانم دیولافوآ از ناحیه برخى افراد متعصب مذهبى دیده است و حتى کلمات رکیکى که به هنگام عبور آنان از کنار برخى مساجد و اماکن متبرکه نثارشان کرده اند، موجب نشده کینه و نفرتى از مسلمانان پیدا کند، بلکه عموماً با واقع بینى به قضاوت درباره مسائل مذهبى پرداخته، هرچند مصون از خطا نیز نبوده است.
در پایان این کتاب، تحلیلى از تاریخ ادبیات ایران و از جمله شاهنامه و چگونگى پیدایش تعزیه و ارتباط آن با حادثه عاشورا، ارائه شده است.
خانم دیولافوآ در ارتباط با مطالب مزبور و حوادثى که براى فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در واقعه کربلا رخ داده است، از آن حضرت نام برده، شمّه اى از فضائل آن بزرگوار را بیان نموده است که حاکى از شناخت عمیق وى از تاریخ سیاسى اسلام و شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سیره آن بزرگوار است.11 بنابر اهمیت این جمله ها که از زبان یک محقق مسیحى بیان شده است، ترجمه دقیق آن را، به عنوان حُسن ختام این سطور قرار مى دهیم و متن اصلى را نیز در پایان، تقدیم خوانندگان گرامى نماییم:12
«پس از وفات على(علیه السلام) فرزندانش حسن و حسین از آتش قیام انتقام خلفاى جور (که در زمان وى از سریر قدرت به زیر آمده بودند) در امان نماندند; در مدینه و کربلا شهید شدند و نهال تشیّع ازخون آنان قوّت گرفت. مبارزه فرزندان على با خلفاى اموى مایه نمایش هاى مذهبى گردید که در قرن 19 رواج وسیع یافت. از آن تاریخ به بعد است که بین شیعه و سنى گسیختگى ایجاد شد. شیفتگى شیعه نسبت به على به صورت سنتّى استوار درآمده است… چه کسى را مى توان یافت که عالم تر از على و بیش از او مشتاق صلح و آرامش باشد؟
چه خاندانى را پاک تر از خاندان على مى توان سراغ گرفت؟
در عصرى که خداپرستى با بت پرستى و دیگر مظاهر شرک درآمیخته بود، چه کسى بیش از على زبان به توحید گشود؟
در جنگ ها زمانى که همه از صحنه مى گریختند چه کسى استوارتر از على پیکار مى نمود؟
زمانى که همه به فکر جان خویش بودند، چه کسى جز على به استقبال مرگ مى شتافت؟
چه کسى عادلانه تر از على فرمان رانده؟ چه کسى رئوف تر از او مى شناسید؟
چه کسى بیش از او در تهدیدهایش راسخ و به وعده هایش وفادار بود؟
… اى دیدگان من گریه کنید و قطرات اشک را با ناله درآمیزید; بگریید بر مظلومیت خاندان رسول اللّه(صلى الله علیه وآله).»13
پى نوشت ها
1ـ جا دارد از آقاى دکتر افضل وثوقى، عضو محترم هیأت علمى گروه آموزشى زبان و ادبیات فرانسه، به خاطر این ترجمه، تشکر نمایم.
2 LAPERSE (La Chaldee Et La Susiane), M. Jane Divlafoy, (Relation De Voyage), Hachette paris, 1887
3ـ این سفرنامه ظاهراً به منظور تحقیقات باستان شناسى و از جمله تأثیر معمارى ساسانى بر معمارى اسلامى صورت پذیرفته است، هرچند این گونه مسافرت ها ـ به خصوص در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادى که مصادف با افزایش فعالیت هاى استعمارى کشورهاى صنعتى اروپاست ـ معمولاً از انگیزه هاى اقتصادى و سیاسى، خالى نبوده است.
4. La Perse, Ibid, P: 276
5ـ اعطاى جوایز و نشان هاى ملّى به چنین تحقیقاتى، یکى از شیوه هاى رایج در کشورهاى سلطه گر جهانى بوده است که به منظور ترغیب پژوهشگران به انجام تحقیقات درباره کشورهاى زیرسلطه، صورت مى گرفته است.
6ـ مادام دیولافوآ، سفرنامه مادام دیولافوآ، ترجمه و نگارش فرهوشى (مترجم همایون سایق)، کتابفروشى خیام، سال1332هـ. ش
7ـ همان، ص 540
8ـکنون شیون باربد گوش دار سر مهر مهتر به آغوش دار
چو آگاه شد باربد زآن که شاه بپرداخت ناکام و بى رأى گاه
زجهرم بیامد سوى تیسفون پر از آب مژگان و دل پر زخون…
9 و10ـ مادام دیولافوآ، پیشین، ص 685 / ص 564
11ـ ممکن است این شائبه به دل خطور کند که خانم دیولافوآ ستایش از امیرالمومنین على(علیه السلام) را به قصد خاصى و یا به منظور فرصت طلبى بیان کرده است. در پاسخ باید گفت، وى در شرایطى از على(علیه السلام) ستایش کرده است که حکومت عثمانى از چنین امرى کراهت داشته و شیعیان و زائران آن حضرت در قلمرو حکومت آن ها مورد اذیت و آزار مردم و در معرض حمله راهزنان و اخّاذى مأموران دولتى قرار مى گرفته اند. بنابراین، مى توان گفت که بیان جملات مزبور، صرفاً از طینت پاک و وجدان بیدار این بانوى حق طلب نشأت گرفته است.
12. La Perse, Ibid, pp: 703 – 704
13ـ ستایش مادام دیولافوآ از امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، به زبان فرانسوى از متن اصلى:
Apres lui ses fils, Hassan et Houssein, n¨echapperent pas a la vengeance des familles delronees et perirent miserablement tous deux les plaines de Medine et de kerbela. De leur sang repandu nailra le schisme chiite, de leurs querelles avec les califdw un drame pieux, qui formera au dix – huitieme siecle l¨element constitufif du theatre dramatique. A parlir de colle epoque la scission est complete entre les Sunnites et les Chiites; la vaneration de ces derniers pour Ali devient une sorte de culte; ses vertus, ses exploits, le massacre de ses fils sont les uniques objefs de leur devotion et de leur piete:
” Qui etait plus empresse a la paix, plus riche en science, qui avait une famille, une posterite plus pure?
” Qui tenait d¨un pied ferme au combat quand la deroute etait generale, et se prodiguait dans le danger quand chacum etait avare de vie?
” Qui etait Plus juste dans ses arrets, plue equitable dans sa mansuetude, plue sur dans ses menaces et ses promesses?
“… Pleurez, mes yeux; que vos larmes se melent a mes soupirs; pleurez la famille du prophete!”