کتاب سفر با الیا کازان، نوشته زولفو لیوانلی است که با ترجمه پری اشتری منتشر شده است. این کتاب از جمله آثار جذاب و تاریخی نشر خوب است. کتاب سفر با الیا کازان روایتی جذاب است که شما را با خود همراه میکند.
درباره کتاب سفر با الیا کازان
الیا کازان، کارگردان و استاد مشهور سینما، او همواره خودش را اهل آناتولی میدانسته است. او بسیاری از بازیگران را نیز با استعدادی که خود «لبخند آناتولیایی» مینامیدش، برای همکاری قانع میکرد. این کتاب روایت مردی است که از خاک آمریکا نیست و سعی دارد آمریکا را بهتر درک کند، کسی مانند خود نویسنده که در دنیای تازهای به دنبال خودش میگردد.
بخشی از کتاب سفر با الیا کازان
سختی آسفالت، زیر سایهٔ درخت تنومند و پربار، نرم، آرام و بیحرکت است. این چه درختی است؟ نمیدانم! برای بچههای شهری، که در صحرا بزرگ نشدهاند، درختها فرقی با هم ندارند. همهشان تنهٔ قهوهای دارند، شاخه دارند، برگهایی گاه سبز، گاه زرد و گاه نارنجی دارند و شکوفههایی صورتی و سفید میدهند، همین. برای آنها درخت فقط یک درخت است. اما حتی بچههای شهری هم کمکم میفهمند که پیر شدن انسانها و درختها مثل هماند. تنههای پرگره و پیچخوردهٔ درختها مفاصل فرسوده و خمیدهٔ سالخوردگان را به خاطر میآورد. بهعبارتی آدمها هم وقتی پیر میشوند، درخت میشوند. انسان هنگام جوانی انسان است و درخت هم درخت، اما سنشان که بالا میرود شبیه هم میشوند. نیروی بیرحم و بیاغماض جاذبه کمر انسانها و درختها را به یک شکل خم میکند، مفاصل را با همان تورمهای بیامان نرم میکند و گره میاندازد. کمی بعد قرار است آفرینندهٔ نورها و سایهها، آفرینندهٔ تصاویر متوالی، آن استاد پیر را ببینم و میدانم او نیز با انگشتان گرهدار درختمانندش دستم را خواهد فشرد. حدود نود سال پیش، در جایی بسیار دورتر از اینجا متولد شد، بعد به این نقطه از جهان آمد و تصاویر خیالی آمریکا را آفرید و من حالا دیگر به خانهاش رسیدهام.
پیش از آنکه بیایی و در هوای آنجا نفس بکشی، تصویرهای خیالی آمریکا را میبینی که پرتوهایی از کهکشانی دیگرند. میفهمی که در این کهکشان هیچچیز و هیچکس شبیه دنیایی که میشناختی نیست. بعد، یک روز با اینکه فقط در هواپیما نشستهای و کار دیگری نکردهای، انگار که روزها کوه جابهجا کرده باشی، با بدنی خسته و با منگیِ خاصی در سر به اینجا میآیی و درون این فیلم غرق میشوی و نمیدانی این سرسام ذهنی از جابهجایی شب و روز است یا بهخاطر ورود مستقیم به پردهٔ سینما و رفتن به متن فیلم. همهچیز هم خیلی بیگانه است و هم خیلی آشنا. خیابانها را میشناسی، مغازههای مشهور، تاکسیهای زرد… در این سینما که بدون گرفتن بلیت وارد آن شدهای همهچیز را سهبعدی خواهی دید. نه برای یک لحظه بلکه برای یک عمر. همین است!
آمریکا برای بچههایی که اینجا بزرگ نشدهاند یعنی عطر بینظیر کاغذ مجلههای کمیک که هر شنبه به آنکارا میرسید و کتابهای آمریکایی چیدهشده در کتابخانه (عطر کاغذی که مختص آمریکاست و در کتابها و مجلههای کشور دیگری نیست). کتابهای فرانسوی بوی دیگری دارند و وقتی بسته میشوند، زردند اما صفحات کتابهای آمریکایی سفیدند… کمیکها مانند ابریشم از لای انگشتانت میلغزند. وقتی به این کشور میآیید بعضی بوها به مشامتان آشنا میآیند، انگار پیشتر بوییده باشیدشان. علتش همین بوی کاغذ است.
البته که تمامی اینها مربوط به عصریاند که مجلات و کتابهای آمریکایی از نوشیدنیها و غذاهای آن معروفتر بودند.