« سفر به سرزمین سدر و زیتون، لبنان »، نوشته: اکبر خلیلی

« سفر به سرزمین سدر و زیتون، لبنان »، نوشته: اکبر خلیلی

« سفر به سرزمین سدر و زیتون، لبنان »، نوشته: اکبر خلیلی

نویسنده در کتاب از خاطرات سفر خود به کشور لبنان در سال 1381 است که وی به همراه چهارتن دیگر، ضمن پژوهش در مرزهای نزدیک به اسرائیل، از اردوگاه‌های فلسطینی‌های آواره از وطن دیدار می‌کند. نویسنده سعی می‌کند گوشه‌ای از جنایات رژیم ویرانگر اسرائیل را نشان دهد. وی در این سفرنامه، خواننده را با مردم لبنان و اقوام مختلف، به ویژه با ندای مظلومیت حزب الله، مردم ستم کشیده و آواره‌ی فلسطینی در اردوگاه‌های لبنان و مانند آن آشنا می‌سازد.

منبع

این کتاب تلاش نویسنده جهت به تصویر کشیدن چهره واقعی لبنان است.

اکبر خلیلی به همراه رضا امیرخانی، محسن مومنی، غلامعلی رجایی و محمدرضا بایرامی در بهمن ماه سال ۱۳۸۱ به لبنان سفر می کند.

خلیلی در این سفرنامه به ثبت دیده ها و شنیده ها و تجربیاتی که در مسیر سفر خود کسب کرده می پردازد. سفرنامه او در بردارنده اطلاعات ارزشمندی درباره مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، جغرافیایی و … است. نویسنده در این سفرنامه به بیان حالات و احساسات خود پرداخته و با زبانی صمیمی، روان و دل نشین از دغدغه ها، امیدها و آرزوهایش سخن می گوید. بیان خاطرات از زبان نویسنده اطلاعات مفیدی از سرزمین سدر و زیتون (لبنان) در اختیار مخاطب قرار می دهد.

به برشی از کتاب مذکور توجه کنید؛
« قتلگاه صبرا و شتیلا محله ای است از یک اردوگاه فلسطینی در شهر بیروت، جایی که مردم آواره فلسطینی را در آن اسکان داده اند و ما هیچ وقت از اوضاع آن اطلاع نداشته ایم. به نظر می رسد تقسیم بندی شهری موجب کشته شدن صدها انسان بی گناه فلسطینی شده است. محله به محله. همه این محله ها برای دشمن نشاندار است و به طور دقیق می تواند در آن نفوذ کند و هر بلایی را سر ملت آن بیاورد. راهنمای ما فردی است به نام ابومحمد. او می گوید: این حادثه در ۱۹۸۲ اتفاق افتاد؛ یعنی ۲۱ سال قبل، درست سه سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و بیش از ۲۷۰۰ نفر از مردم بی گناه شتیلا در این محل، یک جا دفن شده اند. در آن بسته است و هیچ آثاری از قبر و مزار در آن نیست. زمینی است به اندازه زمین فوتبال، با در آهنی پنجره پنجره که مرا یاد مزار عموی پیامبر حضرت حمزه(ع) در دامنه کوه احد می اندازد. یاد شهدای احد می افتم. انتهای زمین کمی گل آلود است و نرمه ای از چمن آن را پوشانده است. تنها چند پارچه نوشته و عکس هایی از شهدا که به خاک و خون افتاده اند، دیده می شود. راهنما می گوید ۲۷۰۰ نفر را یک جا به خاک سپرده اند. در بین خود فلسطینی ها جاسوس هایی با فالانژها اطلاعات رد و بدل می کردند و با گرا دادن به اسرائیلی ها ، از غفلت مردم استفاده کرده و از زمین و هوا به آن ها حمله و اردوگاه را محاصره کردند و بسیاری از مردم را کشتند. اکنون بیش از ده هزار فلسطینی در شتیلا زندگی می کنند. اجازه ساخت خانه های تخریب شده را نمی دهند. اینجا محیطی است که حالت گود عرب های قدیم خودمان یا درواره غار میدان شوش را دارد با یک عامله دست فروش که همه اجناس مغازه ها را در همین نقطه جمع کرده و می فروشند؛ انواع ویدئوها، سی دی های فیلم های مختلف، ضبط صوت، رادیو پخش، کفش، لباس، پیراهن و همه جور اجناس نو و بنجل بدون مارک و علامت خاص. زن و بچه و بزرگ و کوچک در هم می لولند.» (سفر به سرزمین سدر و زیتون ص ۲۸-۲۷)

خلیلی با نثر پویا و پوینده اش در صدد این نکته است که مخاطب را با دانشمندان لبنان آشنا کند. دیدار او و چهار نویسنده دیگر ایرانی با (( جرج جرداق )) یکی از مرتفع ترین بخش های کتاب به حساب می آید.

توصیف عاشقانه ـ عارفانه رسیدن به دانشمندی که مسیحی است ولی عاشق علی (ع) است زیبایی کتاب را ضریب می دهد؛

« دوشنبه ۱۴/۱۱/۱۳۸۱ ساعت ۱۲ محله مسیحی نشین بیرون، خیابان امین مشرق، حمرا، دیدار با جرج جرداق ، نویسنده بزرگ مسیحی عرب زبان، شوقی در دلهایمان پدیدآورده است که نمی توانم آن را توصیف کنم؛ به خصوص که ساعت دوازده ظهر برای ما مسلمانان، ساعت مقدسی است. هرچند که من ساعتم را تغییر نداده ام، اما راس ساعت دوازده حال دیگری دارم. » (سفر به سرزمین سدر و زیتون ص ۱۰۳-۱۰۲)

در ادامه توصیف هایی که خلیلی از جرج جرداق به دست می دهد عباراتی که در ادامه می آورد می خواهد ما را به این نتیجه برساند که جرداق انسان هنرمندی است و در عرصه موسیقی نیز فعال است؛

«حس می کنم وارد اجرای سمفونی زیبایی شده ام، اما هیچ نوازنده ای در اطراف خود نمی بینم. این حالت باید شعفی درونی باشد. شاید به رسم این که من در کشورم رأس ساعت دوازده صدای سمفونی اذان را می شنوم، دچار چنین شعفی ناگفتنی شده ام…» (همان ص ۱۰۳)

به نظر من زیباترین قسمت کتاب مذکور شرح ماجرای عشق جرج جرداق به مولای متقیان علی (ع) است که این دلدادگی و شوریدگی از زبان جرج جرداق و به قلم شیوه ای نویسنده «ترکه های درخت آلبالو» شنیدن دارد؛

«بچه که بودم از مدرسه فرار می کردم. ما در شهر جیعون زندگی می کردیم. در آنجا چشمه ای با صفا بود. من در کنار آن چشمه، زیر سایه درخت ها می نشستم و کتاب های شعر شاعران آن روز را با اشتیاق می خواندم؛ دیوان شعر متبنی، شاعر بزرگ عرب و شعرای دیگر. مادرم مرا در آن محل پیدا می کرد و کتک می زد که چرا به مدرسه نرفتی، من از درس خواندن بدم می آمد. پدرم هم مرا دعوا می کرد. اما برادر بزرگ من به نام فواد که شاعر بود از من حمایت می کرد و می گفت کتاب خواندن برای او بهتر است از درس خواندن در این مدارس که دوست ندارد. او شاعر خوش ذوقی بود و وقتی برای ما مهمان می آمد، اشعاری را که در وصف علی (ع) سروده بود برای آن ها می خواند. او علاقه عجیبی به علی بن ابی طالب (ع) داشت. روزی کتاب نهج البلاغه را برای من آورد و گفت این کتاب را بخوان. من شروع به خواندن این کتاب پر برکت کردم؛ در همان روزها، در کنار همان چشمه در شهر مرجعیون، به مطالعه نهج البلاغه مشغول و آن چنان جذب آن کتاب شیوا شدم که تصمیم گرفتم به فلسفه رو کنم. این امر سبب شد به بیروت بروم و مشغول درس خواندن شوم و به دانشگاه راه یابم. بعد از آن در دانشگاه ادب عرب و فلسفه را تدریس می کردم. در همان حال بود که از فلسفه سقراط و فلاسفه بزرگ جهان باز به امام علی(ع) رسیدم. کتاب های نویسندگان بزرگ عرب را مطالعه و به کتاب های طاها حسین درباره ولایت علی (ع) رجوع کردم. کتاب محمود عقاد، نویسنده مشهور عرب را خواندم ، اما سیراب نشدم. عطشی وصف ناپذیر مرا مشغول مطالعه نهج البلاغه کرد. با این پژوهش ها، دریافتم که نویسندگان بزرگی چون طاها حسین و محمود عقاد نتوانستند مطلب را درباره علی(ع) آن طور که شایسته شخصیت اوست، بیان کنند و جامعه عرب در شناخت شخصیت والای علی(ع) دچار تضاد و ناهمگونی است و او را تنها یک زمامدار می شناسند و بس. واقعاً حق با من بود و آن ها آن چه شایسته از علی (ع) بود نمی دانستند. پس تصمیم گرفتم خود قلم به دست بگیرم و مشغول نوشتن این کتاب ها شوم. روزی سردبیر مجله ای به نام الرساله، پیش من آمد و تقاضا کرد فصل هایی از این کتاب را در مجله اش چاپ کند. نمی دانم چند بار آمد، شاید بیش از ده بار، اما من نپذیرفتم. سرانجام دو فصل از کتاب را به او دادم. جالب است که بدانید اولین چاپ کتاب را اسقفی به عهده گرفت و هزینه آن را از پس انداز راهبه های کلیسای کارامیله در بیروت فراهم کرد. روزی سردبیر الرساله به من تلفن زد و گفت این اسقف حاضر است کتاب تو را با مخارج خودش چاپ کند . بی نهایت خوشحال شدم و خدا را شکر کردم. پیش خودم گفتم بالاخره خداوند به کمک من آمده است…» (همان ص ۱۰۸-۱۰۷)

و بالاخره شنیدن دیدگاه های جرج جرداق نسبت به زبان و ادبیات فارسی زیبایی کتاب ((سفر به سرزمین سدر و زیتون)) را بیشتر می کند.

گفتنی های معطّر «جرج جرداق» نسبت به ادبیات فارسی را با هم می خوانیم؛ «درست است که حالا ادبیات ما ادبیان جهانی است ولی پایه و اساس ادبیات عرب از ادبیات فارسی نشئت گرفته است، پدر ادبیات ما، ادبیات فارسی است» (همان ص ۱۱۱)

دیدار اکبر خلیلی با سید حسن نصرا… در روز دوشنبه ۱۴/۱۱/۱۳۸۱ یکی دیگر از برش های زیبا و در عین حال مقتدرانه کتاب است. او سخن های سید را خوب نوش کرده است؛ «نقطه قوت ما این است که ما عاشق شهادتیم و اسرائیلی ها از مرگ می ترسند…» (همان ص ۱۲۰)

اکبر خلیلی از نگاه مثبت و پر از امید لبنانی ها به ایرانی ها سخن می گوید و دوست دارد با این جملات کتاب را به پایان برساند؛ «وارد آخرین فروشگاه شدیم که فروشندگان آن دختران مسیحی بودند. کافی است آن ها بدانند که شما ایرانی هستید. قیمت ها سقوط می کند؛ به خصوص که شما را با ایران امام خمینی(ره) می شناسند و امام خمینی(ره) را با انگشت سبابه نشان می دهند. وقتی انگشتان بالاست و نام امام خمینی با خنده ای توام با بخشش نصیب مشتری ایرانی خمینی دوست می شود.» (همان ص ۱۵۸)

در آخر کتاب عکس هایی که خلیلی به همراه نویسندگان دیگری که به سفر لبنان رفته آمده است.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تلفن همراه