آسیب و تخریب جنگ عموما برای طرفین درگیر یکسان است. در بسیاری از مواقع خشونت و آسیبهای سربازان جنگی از طریق مشوقان اجتماعی و درجهداران نظامی کشور خود به آنها تحمیل میشود. رمارک در کتاب ضد جنگ در غرب خبری نیست با نگاهی واقعگرایانه، روحیات و زندگی گروهی از سربازان آلمانی قبل و بعد از ورود به جنگ جهانی اول را شرح میدهد.
معرفی کتاب ضدجنگ در غرب خبری نیست
اريش ماريا رمارك در طول جنگ جهانی اول در جبههی جنگ آلمان جنگید و بعد از یک ماه و نیم مجروح شد و به شهر بازگشت. او در مدت کوتاه حضور خود در خط مقدم جنگ، با دقتی کمنظیر و ادراک بالای حسی توانست بهدرستی فضای تلخ و ویرانگر جنگ را درک کند. او این تجربیات را با قلم صریح، کوبنده و توصیفهای جزئی و ظریف در برجستهترین اثر خود روی کاغذ آورده است.
کتاب در جبهه غرب خبری نیست یکی از بهترین و مهمترین آثار ضدجنگ در تاریخ ادبیات است. روایتی که جز فصل آخر، از زبان قهرمان داستان و اول شخص روایت میشود.
این کتاب 9 سال پس از پایان جنگ، در 1927 منتشر شد و به سرعت مخاطبان خود را پیدا کرد. محبوبیت کتاب تا حدی گسترده شد که اريش ماريا رمارک را متعجب و سپس منزوی کرد. او در سال انتشار کتاب در اینباره گفت: «وقتی که این توفیق بر سرم فرو بارید، به چیزی چون یک بحران مخرب منجر میشد. حس کردم که کارم دیگر تمام است و تا ابد دیگر در هم شکسته شدهام. فکر کردم که از آن به بعد هر چیز دیگری که بنویسم، همیشه نویسندهی در غرب خبری نیست، باقی خواهم ماند. میدانستم که این کتاب را هرکس دیگری هم ممکن بود نوشته بوده باشد و نوشتنش از جانب من کار فوقالعادهای نبود…»
رمارک چندین سال بعد از چاپ کتاب نیز در مصاحبهای گفت: «در غرب خبری نیست را نوشتم تا از چیزی که روحم را تیره میساخت، بگریزم. تمام که شد خود را از زیر بار سنگین این تجارب آزاد و رها حس کردم ولی حالا وحشتی دیگر بر فراز سرم آویخته است؛ نمیتوانم از دست توجه عامه به شخص خودم فرار کنم.»
کتاب در غرب خبری نیست به بیش از 55 زبان دنیا ترجمه شد. هرچند این اثر در آلمان، زادگاه رمارک چاپ ممنوع شد و چند صد نسخه از آن به دست نازیها در آتش سوخت اما به سرعت به یکی از پرفروشترین کتابهای عصر خود و دوران معاصر تبدیل شد.
اریش ماریا رمارک Erich Maria Remarque نویسندهی یکی از مهمترین رمانهای ضدجنگ در سال 1898 در آلمان به دنیا آمد. بعد از به قدرت رسیدن حزب نازی به دلیل انتشار کتاب در غرب خبری نیست تابعیت آلمانی او لغو شد و تا زمان مرگش در هفتاد و دو سالگی در سوئیس زندگی کرد. رمارک به هیچکدام از دستهبندیهای نازیسم برای اجرای خشونت و نابود کردن تعلق نداشت؛ نه یهودی بود و نه کمونیست اما با نگارش کتابهایش به یکی از هدفهای حکومت «هیتلر» تبدیل شد.
او برای بیان دغدغهها و روایت داستانهایش زبانی صریح و نگاهی واقعگرایانه داشت و تمام آثارش را با همین رویکرد و سبک نگارش نوشت. اولین کتاب رمارک داستانی نیمهواقعی از مدت حضورش در جبههی جنگ آلمان در جنگ جهانی اول است. کتاب در غرب خبری نیست در سال 1929 منتشر شد و یکی از مهمترین آثار ضدجنگ نام گرفت. نقلقول معروفی از این نویسندهی مطرح ادبیات در ژانر جنگ وجود دارد: «به نظر من بدیهی مینمود که آدمها صلحطلب یا ضدجنگ باشند. همیشه فکر میکردم که همهی انسانها مخالف جنگاند، تا آن که دریافتم کسانی هم هستند که موافق آن هستند، بهخصوص کسانی که خود مجبور نیستند در آن شرکت کنند.»
از آثار دیگر او میتوان به کتابهای «رفقا»، «آخرین ایستگاه»، «بهشت هیچ چیز مورد علاقهای ندارد» و «از عشق با من حرف بزن» اشاره کرد.
به اعتبار نام رمارک جشنوارهای دو سالانه در آلمان برگزار میشود که «جایزهی صلح اریش ماریا رمارک» را به نویسندگانی که آثارشان در راستای صلح جهانی باشد، اهدا میکند. در سال 1999 این جایزه به «هوشنگ گلشیری»، نویسندهی مطرح فارسی زبان تعلق گرفت.
اولین ترجمه از مهمترین اثر اریش ماریا رمارک در سال 1309 با قلم «هادی سیاح سپانلو» به فارسی برگردانده شد. انتشارات «ابن سینا» ناشر این نسخه است. انتشارات «فرانکلین» در سال 1346 نسخهی دیگری با ترجمهی «سیروس تاجبخش» چاپ کرد. این ترجمه از سوی نشر «امیرکبیر» تجدید چاپ شد. انتشارات «ناهید» نیز در سال 1384 این برگردان فارسی را منتشر کرد. «رضا جولایی» در سال 1385 کتاب را با عنوان «در جبهه غرب خبری نیست» از نسخهی انگلیسی به فارسی ترجمه کرد. همچنین انتشارات «صدای معاصر» در سال 1392 ترجمهی دیگری از کتاب در غرب خبری نیست را به قلم «پرویز شهدی» وارد بازار نشر ایران کرد.
علاقهمندان به ادبیات داستانی و كتابهای ضدجنگ ميتوانند کتاب الکترونیکی (pdf) کتاب در غرب خبری نیست با ترجمه «سیروس تاجبخش» را در سايت فيديبو خرید و دانلود كنند.
سربازهای مسنتر به زندگیهای گذشتهشان وابستگی دارند. آنها زن دارند، بچه دارند، خانه و زندگی و کسب و کار دارند، دلبستگی و وابستگی آنها به زندگی گذشتهشان آنقدر قرص و محکم است که جنگ هم نمیتواند آن را پاره کند. اما برعکس ما بیست سالهها جز پدر و مادر و احیانا یک رفیقه چیز دیگری نداریم که آن هم قابل نیست. چون در این دوره و زمانه نفوذ پدر و مادر روی بچهها تقریبا هیچ شده و دخترها هم که هنوز دستشان به ریش ما بند نیست. از این یکی دو چیز که بگذریمدیگر چیز چشمگیری پیدا نمیشود که به آن فکر کنیم جز چند خاطره خوش و چند تا سرگرمی و … محیط مدرسه. همین و بس. و امروز از همینها هم اثری نمانده است.
کانتورک میگفت که ما به آستانه زندگی رسیدهایم. و انگار حرفش حسابی بود. هن.ز نهال زندگی ما ریشه ندوانده بود که سیل جنگ آن را از جا کند و برد. برای آنها که مسنترند جنگ خکم باخوری یا مرخصی را دارد. آنها برای زندگی بعد از جنگ نقشهها میکشند. در حالی که ما با آن که در گیر و دارش هستیم نمیدانیم کارمان به کجا خواهد کشید. فقط میدانیم که آدمهای بیخود و بیمصرفی شدهایم. دیگر حتی متاثر هم نمیشوی. دلمان به حال خودمان هم نمیسوزد. و این عجیب و غمانگیز است.
توضیح از : سایت