سیام اسفند ماه سال گذشته فرانسوا نیکولو در پاریس درگذشت. این دیپلمات فرانسوی که چهل سال، از ۱۹۶۴ تا ۲۰۰۵، در خدمت وزارت خارجۀ کشورش بود آخرین دورۀ ماموریت خود را از سال ۲۰۰۱ تا سال ۲۰۰۵ در تهران سپری کرد. ماموریت وی در تهران دقیقا همزمان بود با مذاکرات هستهای ایران و تروئیکای اروپایی (فرانسه، بریتانیا و آلمان) که به بیانیۀ سعدآباد در ۲۹ مهر ماه ۱۳۸۲ منتهی شد.
نوشتار حاضر فصلی است از کتاب دستار و گل سرخ (بداههنگاری یک سفیر در تهران برای کشف ایرانی دیگر)*، که به تحلیل زمینهها و ابعاد مناقشۀ هستهای ایران اختصاص یافته و در نخستین سالگرد درگذشت فرانسوا نیکولو تقدیم خوانندگان میشود. گرچه این کتاب در تابستان ۱۳۸۵ انتشار یافته و بالطبع رویدادهای پس از آن را در بر نمیگیرد اما از آنجا که به تحلیل دقیق و شفاف ابعاد و ریشههای موضوع میپردازد به نظر میرسد همین امروز نیز برای فهم ماهیت مناقشات مربوطه میان ایران و غرب مفید است. با آرزوی سالی بهتر از هر سال برای ایران و ایرانیان و همۀ انسانهای دردمند در هر کجای این جهان پرآشوب که هستند.
با پرداختن به موضوع داغ مسألۀ هستهای ایران، که من شخصا در تمام مدت اقامتم در ایران آن را دنبال میکردم و البته هنوز هم هر روز دنبال میکنم، حس دردناک امانت داریِ یک حقیقت یا حداقل بخشهایی از حقیقت به من دست میدهد؛ حقیقیتی که نمیتوانم آنرا با کسی در میان بگذارم از بس که ضرورت تصلب و راستکیشی در باب این موضوع قوی و قاطع است.
حال با گفتن این فقره، من به سخنم جنبۀ نسبی میدهم: کافی نیست برای اثبات حقانیت، همان دلهره و وحشتی را که گالیله آزمود من هم از نو بیازمایم و در راه حقیقت به شهادت برسم. بنابراین باید در حالی که میکوشم شفاف و روشن سخن بگویم و خسته کننده هم نباشم، مطلب را توضیح دهم.
این پیشدرآمد کوتاه را با تاکید بر این نکته به پایان میبرم که من هیچ راز ویژهای در این باب ندارم، یا بهتر بگویم، برخی اسرار کوچک که با آنها برخورد کردهام، به هیچ وجه بر روی تحلیلم سنگینی نمیکند و بر نتیجهای که میخواهم بگیرم تاثیر نمیگذارد. تمام مطالبی که در ادامه خواهد آمد و دارای اهمیت است، چه وقایع و مشاهدات عینی، و چه استدلال و استنتاج، برگرفته از یا مبتنی بر اطلاعات مشهود و آشکاریست که از گذشته تا به امروز وجود داشته و در دسترس عموم بوده است.