کتاب اوراق ایرانی نوشته کلود آنه است که با ترجمه ایرج پروشانی است. کلود انه نام مستعار ژان شوپفر جهانگرد، نویسنده و روزنامهنگار فرانسوی در نیمهٔ اول قرن بیستم است. این نویسنده که درست در آستانهٔ قرن کنونی دست به نوشتن و نشر آثار خود برده بود نزدیک به سی سال از عمر خود را، در حضر و سفر، به خلق آثار ادبی و نمایشی و بهخصوص نگارش مقاله و گزارش برای مطبوعات مهم عصر خویش گذراند.
درباره کتاب اوراق ایرانی
در نخستین دههٔ قرن بیستم و مقارن انقلاب مشروطیت، سه بار از راه روسیه به ایران سفر کرده و از یکسو تا بخارا و سمرقند و از سوی دیگر تا اعماق کوهستانهای بختیاری را زیر پا گذاشته است. در نتیجه زیستن به شیوهٔ ایرانی و نشست و برخاست با ایرانیان آن روزگار، در محدودهٔ زمان و مکان این سفر و اقامت، در حد توانایی و بینش خود با روحیات و خصوصیات زندگی آنان آشنایی یافته و دیدهها و شنیدههای خود را در دو کتاب و یک رسالهٔ کوچک به رشتهٔ تحریر کشیده است. یکی از آن دو کتاب همین اوراق ایرانی است که گزارشی از دومین و سومین سفر وی به ایران است که در سالهای ۱۹۰۹ و ۱۹۱۰ میلادی صورت گرفته است.
این کتاب روایت یک مسافر اروپایی به ایران و دیدن جامعه ایرانی از زاویه دیدی متفاوت است.
خواندن کتاب اوراق ایرانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تمام علاقهمندان به سفرناه از این کتاب بسیار لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب اوراق ایرانی
در عقب قایق دو زن نشستهاند که سراپای بدنشان را پارچهٔ سیاه پوشانده و دستمالی سپید این پوشش را به سرشان محکم بسته است. هیچ جای بدنشان دیده نمیشود، حتی چشمهایشان. پوشش بعضی از اینها از کمال حیا و عفتشان حکایت میکند. با این زنها که خود را چنین از نگاهها میپوشانند بهراستی هیچگونه همصحبتی و آشنایی مقدور نیست.
همچنان سوار بر کالسکه به رشت و باغهای آن میرسیم. انگار گذشت زمان در این کالسکهها کوچکترین تأثیری نداشته است. نخستینبار که آنها را دیده بودم بین ۶۰ تا ۸۰ سال از عمرشان میگذشت و حالا لابد چند سالی هم بیشتر دارند. هنوز هم با همهٔ شکستهحالی و فرتوتی بههرصورت که باشد عهدهدار خدمت نقلیه بین دریای شمال و تهران هستند و باید گفت بهراستی از ما سختجانترند، و بعد از مرگ ما همچنان برجای خواهند بود و اگر اندک شعوری داشته باشند احساس خواهند کرد که با جانسختی خود ما را با شتاب به سوی مرگ راندهاند.
در حدود ساعت ۷ شب از رشت، از این جای ناخوش و بدآبوهوا، از این قلمرو تب و پشههای گزنده و خونخوار خارج میشویم. همین که هوا تاریک میشود جادهای که در روز کاملاً خلوت و ساکت بود به جنبوجوش میافتد. قهوهخانههای ایرانی در کنار راه نزدیک بههم ردیف و قطار شدهاند. اینها در حقیقت اتاقکهای گلی ایوانمانندی هستند که نمایشان یکسره باز است و چراغهای نفتی آنها را کاملاً روشن کردهاند. شب که میشود، مردم اطراف یعنی کسانی که در شالیزارها و مزارع تنباکو کار میکنند و یا آنهایی که تمام روز را به استراحت و خواب میگذرانند، در این قهوهخانههای روشن جمع میشوند، روی حصیرها دراز میکشند و به کشیدن چپقهای بزرگی مشغول میشوند که آنها را دستبهدست میگردانند، چای یا عرق مینوشند و یا سرگرم تماشای جاده میشوند که شبهنگام رفتوآمد در آن بیشتر میشود. برای یکدیگر قصه میگویند یا سرشان به مشغولیت مهم این روزگار یعنی بحث در مسائل سیاسی روز گرم میشود. در این گوشه سخنرانی را میبینید که با حرکات شدید سر و دست میخواهد دلایل محکم و استوار خود را به خورد جمعیت بدهد و آنها با دهانهای بازمانده از تعجب و تحسین به او گوش فرامیدهند. آنطرفتر میان عدهای از ایرانیها آتش بحثی گل انداخته است و همهٔ چشمانشان از شدت هیجان برق میزند. کاروانها از برابر این اتاقکهای گلی روشن رژه میروند. شترهای عظیمالجثه و باشکوه با شکلهای مضحکشان به دنبال یکدیگر رواناند و با بیاعتنایی به این ضیافتهای کوچک مینگرند، اما پیداست که تظاهر میکنند و خیلی دلشان میخواهد که آنها را نیز به این ضیافتها بخوانند، لذا سرشان را که در انتهای گردنی دراز و کشدار قرار دارد تکان میدهند و زنگولههای خود را به صدا درمیآورند، انگاری میخواهند شاگرد قهوهچی را صدا بزنند و متوجه خودشان کنند و در همین حال مزاحم کسبوکار فروشندگانی هستند که در بساط گستردهٔ خود در کنار جاده خربزههای درشت و خیار و بادمجان عرضه میکنند و بلالهای درشت و لذیذ و معطری را روی ذغال افروخته برشته میکنند. قطارهای طولانی قاطر راه را مسدود میکنند.