شاید نام پراگ را کمتر شنیده باشید. شهری در شمالغربی کشور چک که با ۱.۳ میلیون نفر جمعیت، پایتخت جمهوریچک ( چکسلواکی سابق) در اروپای مرکزیست.
خانم دکتر زهرا ابوالحسنی چیمه، حدود سی ماه مقیم این شهر آرام و سردشده است تا استاد درس زبان شناسی فارسی دانشگاه پراگ شود. کتاب حاضر هم برگرفته از نوشتههای روزانه وی است که بیشتر با دید زنانه همراه شده تا رفتار اجتماعی زن را در عصر جدید و دنیای مدرن اروپایی کنکاش کند. نتیجه هم خوب از آب درآمده است و جای تقدیر دارد.
دیرزمانی نیست که کشورهای بلوک شرق سابق دروازههای اسرارآمیز خود را به روی کنجکاوان دنیا باز کردهاند. این دورۀ پوشیدگی، علاوه بر اینکه زیبایی مکنون و رازآلود آثار تاریخی و مناظر طبیعی آنجا را صدچندان کرده است، کشف رفتار اجتماعی مردمانشان را نیز جذابتر نموده است. کشور چک با ده میلیون نفر جمعیت و وسعتی نهچندان چشمگیر درست در قلب اروپا شاهراه دسترسی به تمامی این قاره است و همچون کهنهعروسی منتظر، در دل اسرار خود پا به سن گذاشته، اما جذابتر از هر نوعروسی دل میرباید. قلعههای سر بر آسمان ساییده، تپههای همیشه سبز تودرتو، باغهای هیجانانگیز دلربا، کوچههای پیچدرپیچ بکر و خانههای شیروانی نارنجی دنج فقط گوشههایی از جاذبههای دلپذیر این کشور افسانهایاند.
اما حکایت مردمان این ولایت حکایت دیگری است. مردمانی با سابقۀ رعب و وحشت کمونیسم که خدایشان را نیز به یغما برده، اینک در نیمۀ راهی که نه خودی است و نه بیگانه، در تردید گذشتهای تحمیل شده، به ناگاه همراه با سیلی خروشان به سوی غربی رانده میشوند که یک عمر از آن پرهیز داده شدهاند. مردمی که سلوک اجتماعیشان از پوچی گذشته و زرق و برق ناآشنایی امروز متأثر شده و هنوز نمیدانند کدام برایشان خیر است، هرچند تصمیمی بر هیچیک نداشتهاند.
این کتاب حاصل سی ماه زندگی با این مردم است. مارس 2011 تا اوت 2013 تمام طول زندگی نویسنده با این مردم است. مردمی سرد، مؤدب، محافظهکار، آرام، مهربان و از همه مهمتر بسیار متمدن و آشنا به حقوق شهروندی. مردمی که در کنارشان گرم نمیشوی اما آرام میگیری. مردمی که با هیتلر کنار آمدند و کافکا را پذیرا شدند و کوندرا را آزاد گذاشتند و کلیما را پروراندند. مردم سرزمین پارادوکسهای درهمتنیده و پیچیده. مردم رودخانۀ ولتاوا، پل چارلز و قلعۀ هرادچانی، همانها که روزی از رعب حکومت و در حسرت عشای ربانی کلیسا نمازشان را در خانه میخواندند و امروز بیش از هر زمان دیگری با کلیسا و عشا و نماز بیگانه شدهاند و با سرعت نور آنچنان به مظاهر غربی خو میگیرند که گویی هیچگاه بیآنها نبودهاند.
این کتاب با تمرکز بر زنان این دیار، نوعی «مشاهدۀ اجتماعی ادیبانه» از زندگی آنان به دست میدهد که نه ارزیابانه است و نه تحلیلگرانه. اینها برداشتهای اندکی دقیقشدۀ نویسنده است که خود زنی است که به عنوان استاد زبان فارسی سی ماه در پراگ توقف کرده است و با حس خود این مشاهدات را به تحریر درآورده است. مشاهداتی که اگر چه مضمونی دلنوشتهای دارد، میتواند تا حدی نمایی از زندگی اجتماعی و خصوصی زنان بخشی از جهان را به دست دهد، بیآنکه هیچ ادعای دیگری داشته باشد.
شعرگونههای ابتدای هر حکایت از نویسنده است، مگر بر غیر آن تصریح شده باشد و به نوعی نگاه یا فضای حاکم بر آن حکایت را باز مینماید.
توضیح از سایت