منظومه هفتپیکر نظامی مجموعهای است از داستانهای زندگی بهرام گور؛ که با نامهای هفت گنبد و بهرامنامه هم شناخته میشود. استاد وحید دستگردی کتاب هفتپیکر را بهترین داستان تاریخی و گنجینۀ اندرز و حکمت میدانند. این منظومه نظامی گنجوی پیچیدگی آنچنانیای ندارد و بهراحتی میتوانید از مطالعه اصل متن لذت ببرید.
این کتاب به داستانهای زندگی بهرام گور –پیش از تولد تا پس از مرگ- میپردازد. منظومۀ هفتپیکر نظامی با ابیاتی در توحید و ستایش یزدان آغاز میشود. سپس نعمت پیغمبر اکرم، معراج پیغمبر اکرم، سبب نظم کتاب، دعای پادشاه علاءالدین کرپارسلان، خطاب زمینبوس، ستایش سخن و حکمت و اندرز و نصیحت فرزند را میخوانیم؛ تا به داستان بهرام و هفتگنبد برسیم.
آغاز داستان بهرام
یزدگرد چندین پسر داشت که همهشان بهخاطر ظلمهای او از دنیا رفته بودند. تا اینکه در طالعی مبارک، بهرام بهدنیا آمد. منجمان به یزگرد خبر میدهند که برای نجات این فرزند باید او را از مرکز حکومت خود دور کرده و به سرزمین عرب بفرستد. یزدگرد نیز سرزمین یمن را انتخاب کرده و بهرام را به دستان نعمان، پادشاه یمن، میسپارد. نعمان این مسئولیت را پذیرفته و بهرام را برای تربیت نزد خویش میبرد.
اولین گام نعمان جهت فراهمآوردن آسایش بهرام، ساختن قصری درخور اوست. برای این منظور، سمنار رومی انتخاب میشود؛ که از بزرگترین معماران آن زمان است. سمنار سرزمین مناسبی یافته و طی پنج سال قصری بهنام «خورنق» بنا میکند. نعمان که تحت تاثیر عظمت و زیبایی خورنق قرار گرفته، سمنار را بسیار مینوازد و دستمزد فراوانی به او میبخشد. سمنار –شگفتزده از این دستودلبازی- میگوید اگر میدانسته چنین صلهای درکار است، قصری بهمراتب زیباتر و رنگینتر میساخته؛ و همین جمله باعث مرگ او میشود. نعمان برای اینکه سمنار کاخی بزرگتر برای کسی دیگر نسازد، به ملازمان خود فرمان میدهد که او را سربهنیست کنند.
روزی از روزها که نعمان و وزرا بر بام خورنق ایستاده بودند، نعمان شروع به تمجید از عظمت و زیبایی کاخ میکند. وزیر دیندار او میگوید اگر عظمت خدا را بشناسی، این ظواهر دنیوی دیگر در تو تاثیر نخواهند داشت. این سخن چنان در جان نعمان مینشیند که او سر به بیابان گذاشته و پشت به حکومت خود میکند. پس از غیبت طولانی نعمان، منذر، پسر او، بر مسند حکومت مینشیند. منذر نیز همچون پدرش، بر تربیت بهرام همت گماشته و او را عزیز میدارد. بهرام در یمن علوم و فنون و هنرهای بسیار آموخته و عزیز مردم آن دیار میشود. منذر همچنین پسری بهنام نعمان دارد که همسنوسال بهرام است و در کنار او از یک دایه شیر خورده و بزرگ شده است. نعمان نیز مانند پدرش بهرام را دوست دارد و به همرکابی او افتخار میکند.
بهرام که فنون رزم و شکار را بهنیکی آموخته، روزگار خود را به بزم و شکار میگذراند. او مدام در شکارگاهها در پی گور میرود. قانون بهرام این بوده که گورهای زیر 4 سال را نمیکشته؛ و فقط نام خود را بر ران آنها داغ میکرده است. هرکس دیگری هم که بعدها آن گورها را زنده میگرفته، بوسهای بر داغ مهر بهرام زده و بهاحترام او گور را آزاد میکرده است.
بهرام در گشتوگذار خود در خورنق، با اتاقی بسته مواجه میشود. او خازن را میخواند و با کلید وارد اتاق میشود. بر دیوارۀ این اتاق، تصویری از هفت دختر ماهپیکر و زیبارو نقش شده و بهرام در میان آنها نشسته است.
در میان پیکری نگاشته نغز … کانهمه پوست بود وین همه مغز
بهرام نوشتهای مییابد و متوجه داستان آن تصویر میشود. گویا رای اختران چنین بوده که بهرام پس از بزرگشدن با هفت شاهزاده از سراسر دنیا ازدواج کند. آن هفت دختر اینان بودند:
دختر رای هند: فورک
دختر خاقان چین: یغماناز
دختر خوارزمشاه: نازپری
دختر سقلابشاه: نسریننوش
دختر شاه مغرب: آزریون
دختر قیصر: همای
دختر کسری از نسل کیکاووس: درستی
بهرام دوباره این حجره را قفل کرده و دستور میدهد که هیچکس نزدیک آنجا نشود. خود بهرام هرازگاهی از درد عشق به آن حجره رفته و تصویر هفتپیکر را تماشا میکرد.