« اطلس »، خورخه لوئیس بورخس، ترجمۀ احمد اخوت

« اطلس »، خورخه لوئیس بورخس، ترجمۀ احمد اخوت

« اطلس »، خورخه لوئیس بورخس، ترجمۀ احمد اخوت

بورخس “در این كتاب مصور، حاصل مشاهدات خود را از سفر به برخی سرزمین‌های جهان (از مجله رم، استانبول، ونیز، شهرهای آلمان، آتن، ژنو، مادرید) در قالب نوشته‌های كوتاه و اشعاری چند بازگو می‌كند .وی یادآور می‌شود “ماریا كوداما و من در شادی و شگفتی یافتن اصوات، زبان‌ها، شفق‌ها، شهرها، باغ‌ها و آدم‌ها، چیزهایی همه بس متشخص و یگانه، با هم سهیم بودیم، این صفحات یادگاری است از آن ماجرای طولانی كه هنوز ادامه دارد .”نویسنده در یكی از نوشته‌های كوتاه با عنوان “الهه گالی “خاطر نشان می‌كند” : حتی پیش از آن كه دامنه امپراتوری روم به این سرزمین، به آخرین مد این كشور پهناور، به آب‌های بیكران و دریای شاید بی‌پایان از آب شیرین برسد .قبل از آن كه قیصر و روم، این دو نام پر آوازه و بزرگ، به این جا برسند این الهه چوبی سوخته این جا بود آنها این الهه را دیانا یا مینروا نام نهادند : رومیانی كه بی هیچ تعصب همچون همه امپراتوری‌هایی كه تعصب دینی ندارند فقط ترجیح می‌دادند كه خدایان سرزمین‌های مغلوب را به رسمیت بشناسند و در قلمرو خویش در آورند . الهه گالی پیش از این تسخیر، در سلسله مراتب روحانی احتمالا جایگاه مشخصی داشت : وی دختر یك خدا و مادر خدای دگر بود .و جاری شدن چشمه‌ها، و وحشت جنگ را با او نسبت می‌دادند .او اكنون در آن جای غریب، در موزه محبوس است و در انظار جای دارد .او بدون اساطیر به سوی ما می‌آید . بی این كه كلمه‌ای از خود سخن بگوید .فقط با آن غریو گنگ نسل‌های مدفون [با ما حرف می‌زند] .او تصویری شكسته و مقدس است كه فقط تخیل كاهل ما می‌تواند تنبلانه او را رقم زند .هرگز ادعیه پرستندگانش را نخواهیم شنید و درباره شعائرش چیزی نخواهیم دانست .”

منبع

پیرمرد آرژانتینی (آیا کسی زمانی را به یاد می‌آورد که او جوان بوده است؟)، همو که پیری‌اش از فرزانگی‌ می‌آمد و نه کهنسالی زمینی‌اش‌، همواره گویی در رفیع‌ترین جایگاه باغ‌های معلق بابل نشسته و جهان را از منظر اطلس بابلیون تماشا می‌کرد؛ همان اطلسی که اولین ایده‌ی انسان برای تصویر جهان بود و گویی هنوز هم از چشم‌انداز آن است که به جهان، انسان و خدایان نگاه می‌کنیم. خورخه لوئیس بورخس، عاشق و شیفته‌ی باغ‌ها، ببرها، اطلس‌ها، شاعرها و شعرها، نقاش‌ها و نقاشی‌ها، هزارویک ‌شب، کتاب مقدس و البته شهرها: بوینس آیرس، لیسبون، زوریخ، ژنو، لندن، مایورکا و … ، بزرگ‌ترین راوی گسست‌ها و پیوستگی‌های جهان بود، نشسته بر بالای المپ ادبیات، نظاره‌گر ابدی هستی انسان و طبیعت. بورخس با قطعه‌قطعه و تکه‌تکه‌ کردن جهان، هم پیچیدگی بی‌پایان حضور در عالم را هویدا می‌کرد و هم ایستادن در جایگاه نویسنده و خواننده را به رابطه‌ای رازآلود، استعاره‌ای و سرشار از میل‌ورزی مبدل می‌ساخت. هرچند او هرچه می‌نوشت، روایت زیستن زندگی خودش بود – انسانی هزاران‌ساله، آمده از اعصار – اما کتاب «اطلس» قطعاتی منفک و متصل از بورخس نویسنده‌ای‌ست که حضور جسمانی‌اش در این جهان درک شده و به یاد آورده می‌شود. اطلس کتابی‌ست پر از تصویر از خود نویسنده و انبوهی تصویر از چیزهای دیگری پیرامون او که جادوی کلمه‌ها هم‌چون هاله‌ای سراسری، همه‌ی آن‌ها را دربرگرفته و یکی از اعجاب‌انگیزترین خودزندگی‌نامه‌های تاریخ را ممکن کرده است.

منبع

من و هایدی لانگ در رستورانی در مرکز شهر داشتیم با هم حرف می زدیم. هنوز میز را جمع نکرده بودند و روی آن مقداری خرده ریز و شاید هم دو جام شراب بود. به احتمال بسیار می توان چنین تصور کرد که غذایمان تازه تمام شده بود. به گمانم داشتیم درباره ی فیلمی از کینگ ویدور بحث می کردیم. در جام هایمان کمی شراب باقی مانده بود. با شروع ملال حس کردم دارم خود را تکرار می کنم و چیزهایی می گویم که قبلا هم گفته ام و خانم هایدی هم این نکته را می داند و فقط همین طوری به حرف هایم گوش می دهد. ناگهان به یادم آمد که هایدی لانگ مدت ها قبل مرده بود. او روح بود و خودش نمی دانست. من نترسیدم؛ فقط احساس کردم درست نیست و شاید هم از ادب به دور است که به او بگویم که یك روح است، یك روح زیبا. پیش از آن که بیدار شوم، این رؤیا جای خود را به رؤیایی دیگر داد.

منبع

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تلفن همراه