«سفر به سرزمین مهین بانو»، نوشته سعید وزیری

«سفر به سرزمین مهین بانو»، نوشته سعید وزیری

«سفر به سرزمین مهین بانو»، نوشته سعید وزیری

سفرنامه معاصر/

به مقصد ارمنستان/

دسته بندی محتوایی: اجتماعی//

نویسنده در مقدمۀ این کتاب نوشته است: «باری، غروب روز دوشنبه ۱۷ خرداد که بر آن شدیم تا سرزمین زمردین ارمنستان را به سوی ایران ترک کنیم، از یاد نبردیم که واج‌های مقدس سرزمین ارمنستان؛ سنگ، آب، نور، سبزه و آفتاب، انگور، آرارات و انار است و آوازهایی درباره عشق، بی عدالتی‌ها و انارهایی که در حال شکفتن‌اند. آوازهایی که طعم و بوی زندگی را همراه با ریزش دانه‌های باران بر روی خاک و سنگ و جنگل ماندنی می‌کند و این گونه بود که سفر به کشور شیرین نوشته شد.»

بخشی از کتاب سفر به سرزمین مهین بانو (ارمنستان)

«جمعه ۷ خرداد ۱۳۸۹

مهمان خانم دکتر قضایی هستیم در شهرک اکباتان. روز جمعه است. درباره هر چیزی حرف می‌زنیم. از آشپزی تا سیاست؛ اما در یک داوری کلی می‌توان گفت حرف از همه جا هست و نیست. انگار هیچ چیزی خرسندمان نمی‌کند. مرتب از این شاخه به آن شاخه می‌پریم. باید پذیرفت که حرف تازه‌ای برای زدن نداریم. حرف‌هایی که زده می‌شود، مانند آبی است که در جوی زمان جاری است. من، زنم مینا و خانم دکتر خاطره‌هامان را مرور می‌کنیم. انبان ذهن ما پر از خاطره‌های خوب و بد است؛ اما نگاه جوان‌ترها جور دیگری است. هر چه ما از گذشته و تجربه‌هامان حرف می‌زنیم، جوان‌ها به آینده فکر می‌کنند. فرنوش و یاس، نباید مثل ما فکر کنند؛ حق دارند. یاسمن، این نوه نازنازی من هم که در حال و هوای خود سیر می‌کند، همچنان که ارغوان، دنیای قشنگ کودکانه خود را دارند. پرند و کتایون و غنچه گاه به حرف‌ها و خاطره‌های ما دل می‌سپارند و زمانی با دنیای شاد و خیال انگیز جوان‌ها همراه می‌شوند. از این جمع هشت نفری، فقط من هستم که در حرف‌هایی که بیشتر زنانه است اظهار نظر نمی‌کنم.

دوست دارم حرفی زده باشم. خانم دکتر تنهایی مرا حس می‌کند و برای اینکه حرفی زده باشد می‌پرسد: «راست است که شما پان ایرانیست هستید؟» از این پرسش خانم دکتر جا می‌خورم: ـ من هیچگاه به هیچ حزب، گروه، جمعیت یا جبهه‌ای وابستگی نداشته‌ام؛ اما از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان؛ در یک حادثه تاریخی، از پان ایرانیست‌ها خوشم آمد. موضوع مربوط می‌شود به مسأله بحرین. قضیه از این قرار است که ما در سال ۱۳۳۸ خورشیدی در جغرافی می‌خواندیم «بحرین؛ استان چهاردهم و جزء لاینفک ایران است.» دبیر جغرافیایی داشتیم که با همه وجودش به ایران عشق می‌ورزید، وقتی به این عبارت رسید که بحرین جزء لاینفک ایران است، لبخند تلخی زد و گفت وقتی قرارداد گلستان و ترکمن‌چای را می‌بستند و تکه‌تکه‌های کشور را جدا می‌کردند، فتحعلی شاه خود را خاقان کبیر و سلطان بر و بحر می‌دانست، چه کسی فکر می‌کرد این همه سرزمین از ایران جدا شود؟ گرجستان، باکو، ارمنستان، ترکمنستان، تاجیکستان و … . با این حاتم بخشی که شاهان بی‌درد ایران دارند، دور نیست که بحرین را هم از دست بدهیم. من هیچگاه حرف‌های معلم جغرافیا را جدی نمی‌گرفتم. آن روزها هرگز به فکرم نمی‌رسید که روزی استان چهاردهم برای خودش کشوری مستقل شود و برای ما کرکری بخواند؛ اما شد. سال ۱۳۵۰ خورشیدی بود که نمایندگان مجلس شورای ملی به استقلال بحرین رای دادند؛ اما دو تا از نمایندگان مجلس که پان ایرانیست بودند، با جدا شدن بحرین از ایران مخالفت کردند. این جا بود که من نسبت به پان ایرانیست احساس خوبی پیدا کردم؛ اما هیچگاه حزبی نبودم.»

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تلفن همراه