شارون و مادرشوهرم به شیوه ای سرگرم کننده قایع زندگی خانم سعاد امیری را از زندگی در کرانه باختری از اوایل دهه هشتاد میلادی تا به حال بازگو می کند. امیری در حکومتی اختناقی داستان عاشق شدنش را تعریف می کند و از تلخی سروکار داشتن با مجوز و برگه عبور و ایست بازرسی اسرائیلی ها و از این که به سگش گذرنامه اسرائیلی دادند اما نه به هزاران فلسطینی دیگر که گذرنامه می خواستند، از این که «دیوار حائل» چه بر سر اسرائیلی ها و فلسطینی ها می آورد، از این که داشتن زنگی عادی در جامعه ای جنون زده چقدر دشوار است.
سعاد امیری گوشی عجیب تیز برای شنیدن و چشمی جزیی نگر برای ثبت رفتار انسان ها دارد و کتابی شگفت انگیز درباره ی پوچی و رنج زندگی در اراضی اشغالی نوشته است.
من حوصله نداشتم به مأمور امنیتی بگویم که در 1940 پدرم، که از یافا به بیروت آمده بود، لحظهای که مادر اهل دمشقِ مرا دید، مجذوب او شد. مادرم هیجده ساله بود؛ او سی و سه سال داشت. پدرم دوازده سال قبل از دانشگاه امریکایی بیروت فارغالتحصیل شده بود، درحالی که مادرم هنوز داشت در بریتیش سیرین ترینینگ کالج تحصیل میکرد.
لحظهای که پدرم به حیاط عظیم عمارت خانوادگی مادرم در شهر قدیمی دمشق پا گذاشت و متوجه شد پدر تاجر او چقدر ثروتمند است، رویای ازدواج کردنش با این زن زیبا، بلند قد با چشمهای سبز خاکستری شروع کرد به محو شدن. در پایان، این رویای خاص به حقیقت پیوست، اما خیلی از رویاهای دیگر از هم پاشیدند…
https://www.boofeketab.com/
از انتشارات مکتوب