«سور سوریه»، محمد قائم‌خانی

«سور سوریه»، محمد قائم‌خانی

«سور سوریه»، محمد قائم‌خانی

کتاب سور سوریه نوشته محمد قائم‌خانی کتابی درباره بخش‌هایی از تاریخ سرزمین سوریه و جنایات داعش در آن است.

درباره کتاب سور سوریه
این کتاب با زبانی خاص به گوشه‌هایی از تاریخ مردم سوریه و آنچه داعش بر سر سوریه آورد و نقش سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در سوریه را بیان می کند. قائم‌خانی کتاب سعی دارد با سبکی خاص و دلنشین درباره سوریه به ما بیاموزد و نقش سردار دل‌ها در مبارزه با داعش.

خواندن کتاب سور سوریه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم
علاقه‌مندان به تاریخ معاصر و تاریخ جهان را به خواندن این کتاب دعوت می‌کنیم.

بخشی از کتاب سور سوریه
پنجشنبه، دوازده دی، خدمت حاج آقای طاهرزاده بودم. انسان انقلابی یک ترکیب بی‌روح بود. ایران‌ش را حس نمی کردم. تشیع او برای من صرفا و حکمت خسروانی و وحی‌اش، روان نداشت و نفس واژه‌ها یخ زده بود. این بود آنچه می‌نامیدیمش زندگی، تا صبحگاه جمعه، سیزده دی. جمعه با جیغ و دادی، کلمۀ شهید زنده شد و گرمی داغ سوزاندمان. یکی از حال رفته بود و ریه‌هایش توان نداشت هوا را تو بکشد و بیرون بفرستد. رخ سیمینش خبر از واقعه ای سهمگین می‌داد.

ِ اشک دیگری قطع نمی‌شد و ما می‌دیدیم و لازم نبود دست به دامان جوی روان بشویم تا معنی خیسی گونه‌ها را بیان کنیم. کلمه‌ها زنده شده بودند. من کمرم شکسته بود و رمق ایستادن نداشتم. پیر و جوان را می‌دیدم که خمیده راه می‌روند یا نزدیک است دست به کمر بگیرند. گاه گاهی به گوشم می رسید که کمرمان را شکستند و مثل هوایی که تنفسش بکنم، حسش می کردم. البته گاهی هم کلمات می‌رمیدند، لگد می‌زدند، جفتک می‌پراکندند، زخمی مان می‌کردند؛ خب زنده شده بودند و جسدی بی‌آزار نبودند. تا رفیقی را می‌دیدیم، کلمه‌ها جلوجلو از نم چشم‌هایش بیرون می‌زد. زبانش یک پارچه آتش بود چونان خون سیاوش که کلمات مردۀ عهد کی کاووس را زنده کرد؛ نه بلکه بیشتر. چونان خون حسین ابن علی که اسلام مرده را جانی دوباره بخشید، خون حاج قاسم فارسی را زنده کرد. سر بر زانو که هق هق می گریستیم. دست که به وسائل خانه می‌گرفتیم پیش برویم، رفیق‌مان را که در آغوش می‌کشیدیم، کلمه‌ها در رگ و پی‌مان می‌جنبیدند و از چشم‌هامان می‌زدند بیرون، یا ناله می‌شدند از عمق جگر تا سر زبان. اگر حبسشان می کردیم، آه آه می‌جهیدند برون، یا تیر می‌شدند سوی گوش و قلب مردم شهر. خونی جوشیده بود محیی واژه‌ها و مسیحای کلمات. می‌دمید در گل واژگان و جمله جمله زنده‌شان می‌کرد و از سر انگشت پروازشان می‌داد به آسمان. خون می‌جوشید و هرچه حرف و صوت و کلمه و جمله و ترکیب و عبارت بود، زنده می‌کرد و می‌فرستاد سوی ما و باز در غلیان بود. کالبدی جدید می‌خواست برای احیاء و انسان می‌جورید برای زنده کردن. کلمه به کلمه روان می‌بخشید و انسان به انسان روان بود و دردا که صورت و جسد و کالبد و جنازه کم می‌آورد. گویی اسرافیل به قدر بازدم نوزادی، در صور خویش دمیده بود.
www.taaghche.com
انتشارات شرکت چاپ و نشر بین الملل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تلفن همراه