سفرنامه: «سفر با حاج سیاح»؛ احسان نوروزی

سفرنامه: «سفر با حاج سیاح»؛ احسان نوروزی

سفرنامه: «سفر با حاج سیاح»؛ احسان نوروزی

در مقدمه کتاب «سفر با حاج سیاح» نویسنده می گوید: این سفرنامه پیش از هر چیز به نیت گزارش به دوستانم نوشته شد، که بگویم کجایم و چه می کنم. برای هم نسلانم، که تنها راه گریزمان از واقعیتِ ایام بمباران و بی برقی و تنها ابزارمان برای سپری کردن ملالِ “اوقات فراغت”، کلمات بود. نه تنها مثلاً هر داستان دیکنز را هم چون سفری به لندن یا آثار داستایوسکی را سفری به سن پطرزبورگ می خواندیم. بلکه سکون محضِ بدن و فراموشیِ جسم کمک مان می کرد که کل فرایند مطالعه را به نوعی سفر ذهنی بدل کنیم. در عین حال، برای منی که تمام عمر از طریق ترجمه امرار معاش کرده است، مواجهه با هر متن لذت بخشْ همان حسی را درم برانگیخته که سیاحت مکانی دل نشین: میل ترجمه ی تجربه ام برای دیگران، نیاز به شریک کردن دوستان و هم زبانانم در تجربه ام از امر غریب. برای من، ترجمه و سفرنامه نویسی تقریباً یک چیزند.

در نبردهای کهن، گویا یکی از وظایف پیک یا تک تاز لشگر این بوده که به هنگام ورود به شهرِ محصورِ دشمن، به منظور ارسال آخرین پیام های پیش از شروع جنگ، تا آن جا که می توانسته شهر و کوچه پس کوچه هایش را به ذهن بسپارد تا موقع بازگشت لشگرِ خودی چنان آن جا را برای هم رزمانش توصیف کند که موقع حمله غافلگیر نشوند و غریب منظر را هم چون مکانی آشنا تجربه کنند. رفتن به میان سرزمین/کلمات بیگانه و بازگشتن با مشتی کلمات آشنا که این بار از امری ناآشنا خبر می دهند ـ کاری که مترجم و مسافر می کنند ـ از بسیاری جهات شبیه به رسالت همین پیک و تک تاز باستانی است. تک تاز باید بداند شهر مورد نظر را چگونه “بخواند” و این توانایی فقط به یمن فاصله گیری از زبان/سرزمین مادری و آموختن دگرمکان / زبان ها میسر می شود. اگر آن چنان که گفته می شود « زبان خانه ی آدمی است » ، پس مترجم / تک تاز همانا خانه به دوشی است که در هیچ کجا سکنی ندارد. او در شکاف های میان زبان ها / مکان ها به سر می برد و اگر این تعبیرِ آدورنو را بپذیریم که « آن کس که خانه ندارد، نوشتن برایش به خانه ای بدل می شود » ، آن گاه پیوندِ سفر و نوشتن، که نامِ فرمِ آن سفرنامه است، با وضوحِ بیش تری آشکار خواهد شد. مترجمان / مسافران در زبان/سرزمین خودشان هم غریبه اند و در عین حال در هیچ زبان / سرزمین دیگری آرام نمی گیرند. همین جاکن شدگی، تک افتادگی و حاشیه نشینی و در مرز بودن است که سرشت مترجم / پیک / مسافر را می سازد. ترجمه ذاتِ هر نوع نوشتارِ موسوم به سفرنامه است.

***

با این پیش فرض، “رسالت مترجم” والتر بنیامین را می توان به نقش مسافر هم تعمیم داد. همان طور که مترجم موظف است در نبرد برگرداندن نحوِ جملات، نه تنها زبان مبدا بلکه زبان مقصد را نیز به تعبیری بحرانی کند، مسافر هم نقشی بیش از “نمونه”ی یک ملت یا شهروندان یک کشور غریب دارد. مسافر نه تنها با آن چه از کشور مقصد می گوید، زندگی “طبیعی” هم وطنانش را بحرانی می کند و به فقط یکی از سبک های زندگی تقلیل می دهد، بلکه به تعبیری باید در زندگی اجنبی های کشور مقصد هم شکاف بیندازد. مسئله این نیست. https://fidibo.com/book

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تلفن همراه